PART26

(ویو یونا)
بعد از اینکه یه چیزی توی کافه خوردیم رفتیم تا برای خودمون کفش بخریم
_میگم جناب جئون توکه اینقدر پولداری چرا فقط خانم مین برات کار می‌کنه
+چون خوشم نمیاد کسی کارام رو بکنه
_پس خانم مین؟
+خانم مین رو نگه داشتم چون از وقتی من بچه بودم خونه ما کار میکرد
_آها
+خب بسه بیا بریم توی این مغازه فکر کنم اون کفشه به لباست بیاد
_باشه بریم
رفتیم تو و کفش رو امتحان کردم زیاد جالب نبود بعد چند دقیقه گشت توی پاساژ بالاخره کفشامون رو خریدیم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم
_میگم من که به دردت نمی خورم چرا نمیزاری برم
+تو ی این مدت به درد بخور بودی
_آخه من
+آخه نداره دیگه پول دادم خریدمت میتونی پولم و پس بدی؟(حالت عصبی)
(ویو جونگ کوک)
با این حرفم اشک توی چشاش جمع شد نمی‌دونم چرا این حرف رو زدم دست خودم نبود
+اصلا ولش کن
+خب دوست داری از خودت بهم بگی
_دوست که ندارم ولی مجبورم چون تو من و خریدی و صاحب منی
+باشه خب نگو
داشتم رانندگی میکردم برگشتم سمتش دیدم داره آروم گریه می‌کنه
+خیله خب حالا من یه حرفی زدم
_حرف نبود حقیقت بود(با گریه)
طاقت گریش رو نداشتم ماشین و نگه داشتم وگفتم
+خیله خب باشه ببخشین
_چرا برای گفتن حقیقت معظرت خواهی می‌کنی(با گریه)
بغلش کردم
+ببخشید متاسفم
گریش شدید شد
_دلم برای خونه تنگ شده برای سو هو برای سویا برای دوستام می خوام برگردم خونه(با گریه)
+باشه باشه گریه نکن
_واقعا میزاری برم خونه
+خب چیزه....برای همیشه که نه میزارم بری خانوادت روببینی
_وای مرسی
پرید بغلم و محکم فشارم میداد
+باشه باشه دردم گرفت
_او ببخشید دسته خودم نبود
+عیب نداره
رفتیم خونه
(ویو یونا)
از خوشحالی بال در آورده بودم
_سلام آجوما
@سلام دخترم.....سلام ارباب
کوک فقط سرش و تکون داد
رفتم توی آشپز خونه و کمک خانم مین کردم تا میز رو بچینیم
@چیشده امروز خیلی خوشحالی
+خانم مین ارباب اجازه داد برم خانوادم رو ببینم باورتون میشه
@واقعا خیلی برات خوشحالم دخترم حتما خیلی خوشحالی
_معلومه دارم بال درمیارم
بعد نهار یه چایی ریختم و با چند تیکه کیک بردم اتاق کوک روی تختش نشسته بود و کتاب میخوند
_میگم کی برم برای دیدن خانوادم
+میریم حالا
_میریم؟مگه توهم میای
+معلومه نمیشه تنها بری
_خب اگه تو بیای من به خواهر رو برادرم چی بگم بگم تو کی هستی
+میتونی حقیقت و بگی و البته اینکه دیگه الان زن منی
_چی؟برای چی بگم بات ازدواج کردم؟
برگشت یه نگاهی بهم کرد که منظورش رو فهمیدم در اصل میخواست خواهر رو برادرم و قانع کنه که پیشش بمونم
_خب اوکی
내 노예🖤
عکس لباس های یونا و کوک رو های لایت میکنم.
دیدگاه ها (۱۳)

PART27

PART28

PART25

PART24

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟖عشق مافیا چند روز بعد ویو یونا میدونم دارم به جونگ کوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط